در عالم خلقت موضوع ابليس يكى از موضوعات مهم و شگفتانگيز است. قرآن كريم ضمن اشاره به «نار» منشا پيدايش شيطان، به اختصار به خط فكرى و موضعگيريها و نسبت وى با خداوند و آدم و آدميزاد، به اين موضوع مىپردازد; اما بعدها توسط اصحاب تفسير، حديث و تفكر مانند ساير داستانهاى قرآن بسط مىيابد.
ارباب انديشه بر اين عقيدهاند كه «جسم وى انبوه و متراكم نبوده جسمى است هوايى و مجرد. هيات ظاهرى و شيوه رفت و آمدش نيز با ديگر موجودات تفاوت دارد. داراى شعور و خرد است. به صورتهاى گوناگون تغيير شكل مىيابد و از عهده انجام كارهاى سنگين و خارقالعاده برمىآيد، نه جايى را فرا مىگيرد و نه در جايى نيز فرود مىآيد» (1)
در فرهنگ اسلامى وى مبدا غوا، شر و وسوسه معرفى شده و آدمى را در مسير خلاف انسانيت و كمال مىكشاند. نيرويى است كه حق را باطل و باطل را حق و شر را خير و خير را شر مىنمايد. هوى و شهوت از وسوسههاى اوست. «و صورت انسانى در حكم عقبه و گردنهاى است ميان قرارگاه فرشتگان و جايگاه شياطين.
هر كس كه راه گمراهى را پيمود پيرو شياطين است و آن كه راه هدايت را برگزيد از اهل الله است» (2) با يادآورى گوشهاى از خصوصيات ابليس و حضور فعال او در ميان آدميزاد مىتوان نتيجه گرفت كه: «ابليس اگر چه فرشته يا اجنهاى است كه به عالم ملكوت تعلق دارد و از موجودات طبيعت نيست; ولى آثار وجودى او مىتواند در دنيا ظاهر شود» (3) علاوه بر اين نسبت ابليس با آدم، از فريب و اغواى وى در بهشت آغاز و به دنيا كشيده مىشود و بدينگونه بين ملك و ملكوت پيوستگى به وجود مىآيد.
منشهاى پست ابليسى و انگيزههاى هوى و هوس كه اسباب تاريكى و تشويش محيط درونى آدميان را فراهم مىسازند همه به دنيا و عالم ملك مربوط است و «نقش ابليس، در نسبتى كه با آدم دارد، ترسيم شده است. چون ابليس رويى به آدم و رويى به خداوند - نظر به اين كه مخلوق خداست - دارد، به «ابليس دوروى» معروف است» (4) پس وقتى سخن از ابليس به ميان مىآيد وى را مصداق معانى نفرتانگيزى مىيابيم كه به دشمنى با فرزندان آدم برخاسته است و «نقش او در نسبتى كه با آدم دارد مورد توجه قرار مىگيرد، ولى عرفا بجز دو عالم ملك و ملكوت به عالم ديگرى نيز اعتقاد دارند و آن جبروت است.
در اين عالم دشمنى بكلى منتفى است چنان كه عزيزالدين نسفى مىگويد: «شهد و حنظل يك طعم دارند، نور و ظلمت، روز و شب يك رنگ دارند... ابليس را با آدم دشمنى نيست...» (5) اما ابليس در نسبتى كه با آدم دارد، بنابر تصريح قرآن سوگند ياد مىكند كه آدميان را، بجز مخلصين، گمراه مىكنم. وى سايه وسوسه و اوهام را در مسير آنان كه از ايمان تهى هستند مىنمايد و آنها را سايه به سايه و گام به گام به دنبال خود مىكشاند تا از مقصد بازمىمانند; ولى در مورد آنان كه راههاى نفوذ و وسوسههاى شورانگيز را مىبندند تلاش وى به جايى نمىرسد. نمونههاى زير بيانگر دسيسههاى اوست:
ابراهيم خليلعليهالسلام در عالم خواب به ذبح اسماعيل مامور مىشود. ابليس اين بار نيز مانند قصه آدمعليهالسلام به پيروزى خود بر ابراهيم اميدوار است و همان شيوه را به كار مىبرد. خود را به مادر اسماعيل مىرساند و خبر كشتن فرزند را به وى مىدهد. وقتى مادر متوجه مىشود كه ذبح اسماعيل فرمانى است كه از جانب حضرت خداوندى صادر شده چنين مىگويد: «اگر خداى فرموده باشد... ما رضا داديم و تسليم كرديم.» ابليس برخلاف انتظار از فريب مادر مايوس مىشود رو به اسماعيل مىآورد، وى نيز بمحض اطلاع از فرمان الله چنين پاسخ مىدهد: «فرمان خداى راست «رضينا بحكم الله و سلمنا لامره» ابليس چون نتيجهاى نمىگيرد خود را به ابراهيم نزديك مىسازد و فرمانى را كه وى در خواب يافته است، به القاءات شيطان نسبت مىدهد و وى را از كشتن فرزند برحذر مىدارد; اما ابراهيم خوب مىداند كه القاكننده اين اباطيل كسى جز ابليس نيست لذا او را به خوارى از خود مىراند» (6) و بدينگونه نيرنگهاى وى خنثى مىگردد و در اراده ابراهيمعليهالسلام خللى وارد نمىآيد. ابليس مترصد است كه شكستخود را جبران كند به تصور وى لحظه به آتش افكندن ابراهيم فرصت مناسبى است. به اميد كاميابى «تدارك پرتاب وى را فراهم مىآورد و با منجنيق حضرت را درون توده عظيم آتش مىافكنند» (7) ; اما اين بار هم بنابر صريح آيه يا نار كونى بردا و سلاما» (انبيا /69) اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش به لطف پروردگار ابراهيم محفوظ مىماند و ابليس به آرزويش نمىرسد.
ابليس پيوسته در كار فريب و برهم زدن آرامش آدميزاد است از هر فرصتى سود مىجويد تا روزنهاى براى وسوسهانگيزى بيابد. مردم عادى و ناآگاه بسادگى به دام ابليس گرفتار مىشوند; اما فريب بندگان خاصى مانند عيسىعليهالسلام كه جز رضاى حق به چيز ديگرى دلبستگى ندارد، ممكن نيست. ابليس براى به دام انداختن وى بدين گونه زمينهسازى مىكند: «به هنگام استراحتخود را به وى نزديك كرده در مورد سنگى كه زير سر نهاده است، چنين مىگويد: (سنگ فرا زير سر نهادى، تنعم كردى، نه ترك دنيا بگفته بودى؟) شايد هدف وى اين بوده است كه حضرت را به برخوردارى بيشترى از دنيا برانگيزد. اما وى كه از نيت ابليس آگاه است از آن جزء ناچيز دنيا نيز چشم مىپوشد و چنين مىگويد: «اين و همه دنيا را به تو واگذاشتم.» (8)
چنانچه ياد شد، ابليس براى هر صنفى و قشرى از آدميان دامى مىگسترد و شيوه خاصى به كار مىبرد و بنابر تفاسير و روايات، فريبخوردگانى از جن و انس نيز به وى مدد مىرسانند و جنود ابليس محسوب مىشوند. از آن جملهاند:
1 - «عصيانگران، بىبندوباران و مخالفان شريعت مطهر، به همين دليل است كه قرآن به ابليس فرمان شركت در اموال و اولاد اين قبيل افراد را مىدهد. «وشاركهم فى الاموال والاولاد» (9) (بنىاسرائيل /56) نقش وى در مورد اموالى كه از طريق نامشروع به دست آيد و در راه حرام هزينه گردد و معاش فرزندان اين ناپرهيزگاران نيز از اين طريق تامين شود بدون شك ابليس نيز سهيم و شريك است. در تفسير قمى «مضمون بالا نيز به همين ترتيب طرح شده است» (10) در جاى ديگر مخالفان شريعتبه كسانى گفته مىشود كه وى را رقيب و معارض حضرت بارى تلقى مىكنند و او را در سرنوشتخود مؤثر مىدانند و مجرى فرمان وى هستند». (11)
2 - آنان كه به گردآورى مال و ثروت همت مىگمارند و فرعونوار غرق در لذت و نعمت هستند; دين و ايمان در «نظر آنان مفهوم حقيقى خود را از دست مىدهد و به وسوسه ابليس به كبر و غرور و عصيان دچار مىشوند و بجز خود براى ديگران عزت و كرامتى قائل نيستند، ايشان سبب روشنايى ديده ديو و چشم و چراغ ابليس هستند». (12)
3 - غضب يكى ديگر از سپاهيان ابليس استشايد به اين دليل كه منشا پيدايش آن دو آتش است و با هم سنخيت دارند و يا به قول پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله غضب از آتش شيطان ريشه گرفته است كه سرخى چشمها و برآمدگى رگهاى گردن به هنگام خشم نشانه آن است. همانگونه كه خوى و خصلت منفى آتش سوختن و نابود كردن است، تيزى خشم نيز وقتى از حد اعتدال بگذرد، چون برترى جويى، خودخواهى و دشمنى را سبب مىگردد.» (13) آفتهايى كه از اين رهگذر بر جامعه وارد مىآيد بىترديد بيشتر از آتش است. در نكوهش خشم، توصيه ابليس به موسىعليهالسلام هشدارى براى اهل بصيرت است. وى مىگويد: «آنگاه كه خشم مىگيرى مرا ياد آور، زيرا من همچون خون در تو جارى و سارى هستم». (14)
بجز موارد مذكور، در تفاسير و احاديث اجابت كنندگان دعوت ابليس به بتپرستى، معصيتكاران، همنشينان شياطين: از نسل و تبار ابليس يا فرزندان آدم، جنود ابليس معرفى شدهاند». (15)
ابليس در آن هنگام كه به همراه فرشتگان مامور مىشود تا به نشانه تعظيم، در برابر آدم به خاك بيفتد و سجده كند. به مقايسه نار و خاك مىپردازد. سرانجام خود را شريفتر از آدم مىپندارد و از امر پروردگار سرمىپيچد. و براى نخستين بار اساس قياس را پى مىريزد «اول من قاس ابليس» خود را بزرگ مىبيند. و با تكبر و تجبر ايمانش را بر باد مىدهد. و كفربالله نيز اولين كفر است كه در نتيجه نافرمانى وى تحقق مىيابد كه «ان اول كفر كفر بالله حيثخلق الله آدم كفر ابليس حيث رد على الله امره» (16) ابليس اولين كسى است كه به هنگام نزديك شدن آدم به شجره ممنوعه، به شادى ستيافتن بر وى آواز مىخواند و هنگام هبوط وى به عالم طبيعت، به سرود خوانى مىپردازد: «فلما استتر على الارض ناح» وقتى عزت و منزلتخود را از دست مىدهد و از رحمت پروردگار نااميد مىشود... و به استقرار در روى زمين مقيد مىگردد نوحهسرايى مىكند:» (17) وى پايهگذار آموزش انواع موسيقى و خوانندگى در زمان فرزندان قابيل است و مردانى به نام «يوبل» و «توبلقين» آن را از ابليس مىآموزند». (18) لواط يكى ديگر از امور نفرتانگيزى است كه ابليس اساس آن را در ميان قوم لوط ريخت. در قصه اين قوم آمده است كه ابليس با برخى از زنان آنها آميزش كرد و عمل خلاف اخلاق زنا را در بين آنان اشاعه داد. همو بود كه ايشان را به نكبتبارترين عمل (لواط) ترغيب كرد و اعراض از زنان فرجام اين عادت مذموم بود». (19) ابليس پس از اغواى مردان بنابر روايت از امام باقرعليهالسلام خود را به صورت زنان درآورد، به سراغشان آمد و براى برانگيختن حس حسادت زنانه، نقطه حساسى را نشانه گرفته و چنين گفت: مردان شما با هم درمىآميزند؟ گفتند: آرى. ما اين كار را ديديم. و آن چنان با مهارت زمينه را فراهم مىآورد كه با القاى طرح پيشنهادى، بىدرنگ موافقت كردند و به «مساحقه» روى آوردند» (20) ابليس در فاصله بين رسالت ادريس و نوح نيز بيكار ننشست زنان زيباى شوهردار دشت را به راه منفور زنا و فاحشگى كشانيد و آميزش آنان را با مردانن زيباى كوهستان سبب گرديد و سطح وسيعى را آلوده ساخت». (21) حسد و تعصب نابجا نيز از جمله امورى معرفى شده كه ابليس آنها را پىريزى كرده است. وى نسبتبه آدم حسد ورزيد و خلقتخود را برتر و شريفتر از وى انگاشت، از امر خدا سرباز زد كه به هبود و سقوط وى منجر گرديد». (22) و بالاخره وى از اهل آتش اولين كسى است كه جامهاى از آتش مىپوشد و پيشاپيش پيروان خود حركت مىكند و مىگويد: و اثبوراه و يجيبونه و اثبورهم فيقول الملائكة» «لاتدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا» (فرقان /14). (23)
ابليس از لحظهاى كه از طاعتحقتعالى سرپيچيد: «ففسق عن امر ربه»، (24) و مصيبت عظيم مهجورى گريبانش را گرفت، درصدد فريب و گمراهى ذريه آدم برآمد و بنا بر قرآن، احدى بجز مخلصين از وسوسههاى فريبنده وى رهايى نمىيابد، كه «قابيل يكى از فريبخوردگان است كه بىچون و چرا تسليم وى مىگردد. در انديشه قتل برادر است اما سرگردان است كه چگونه و چه وقت اين نيت را عملى سازد. ابليس كه در انتظار چنين لحظهاى استشيوه قتل را به وى القا مىكند. قابيل نيز بر طبق دستور سنگى را به هنگام خواب بر سر برادر فرود مىآورد و وى را به قتل مىرساند نقشه بعدى ابليس ترغيب قابيل به برپايى آتشكدهاى است كه آن را براى عبادت و پرستش وى و همسرش ضرور تلقى مىكند. قابيل هم مىپذيرد و آتشگاهى برپا مىكند و آتش را مىپرستد». (25) و از آن پس رسم قتل و آتشپرستى رايج مىگردد. آتشپرستى نمرود و نمروديان نيز به القاى ابليس صورت گرفت. درباره نمروديان چنين آمده است كه: «ابليس بر صورت پيرى بر آنان ظاهر شد ضمن بر شمردن خواص و ارزش حياتى آتش آن را شايسته پرستش معرفى كرد و نمروديان نيز پرستيدن آن را پذيرفتند. ابليس هم دور از چشم ايشان در بيابان آتش عظيمى برافروخت و مردم را بدانجا فراخواند پس از گرد آمدن ابليس هم آمد، آن را عطيه آسمانى معرفى كرد و همه را به پرستش آن دعوت كرد همه آتش را سجده كردند و بدين طريق آتشپرستى در بين آنان برجاى ماند.» (26) در تاريخ يعقوبى، آتشپرستى نمرود به گونه بالا ذكر شده و اندك تفاوتى كه دارد مربوط به جايگاه سخن گفتن ابليس است كه گفته شده سخن گفتن ابليس با نمرود از درون آتش بوده است». (27)
موجودى كه بنابر تفسير به فاسق و مريد: خروج از طاعتخدا موصوف است «شيطانا مريدا» (نسا /117) (28) و به عنتخداوند گرفتار آمده است از وى جز فتنهانگيزى توقع ديگرى نبايد داشت، اگر هنگامى كه براى اولينبار درم و دينار در حضور ابليس زده مىشود و وى به نشانه علاقه آن را مىبوسد و برچشم مىمالد و دوستداران درم و دنيا را بنده خود مىخواند بر وى ايرادى نيست زيرا او خوب مىداند كه چنين پديدهاى تا چه حد در اسارت بنىآدم نقش دارد.» (29) بنابراين درم و دينار و مال و منال در صورت غفلت در تحصيل و صرف آن مىتواند اسباب لغزش دارنده آن را فراهم كند. در جاى ديگر، ابليس «پارساى بخيل را دوستتر از فاسق سخى معرفى مىكند و چنين استدلال مىكند كه: عمل بخيل به سبب بخل باطل مىگردد». (30) پس صفتى با چنين كاربردى بى ترديد مطلوب ابليس است و روزنهاى استبراى افساد بخيل. ديگر از راههاى نفوذ ابليس همان صفت منفور عجب و تكبر است كه صورت ملكيتخود او را به زشتترين صورتها تبديل كرد و طوق مذلت و لباس صغار در او پوشانيد». (31) و چون خود ابليس كبر وزريد و ثمره تلخ آن را لمس كرد با اشاره به مرارتهاى حاصل «نوح را به پرهيز از عجب و تكبر توصيه مىكند» (32) اما براى اغواى افراد معمولى آن را به صورت باارزشترين صفتها جلوه مىدهد و اگر ابليس به لشكريان خود دستور مىدهد كه در بين مؤمنان بيداد و حسد را اشاعه دهند به اين دليل است كه بيدادگرى و حسادت نزد خداوند با شرك برابر است.» (33) وى در صورت حكومت چنين صفاتى است كه مىتواند مؤمنان را زير سلطه و نفوذ خود درآورد. در اهميتحسد و آثار شوم آن هشدار ابليس به نوحعليهالسلام چنين است «بر تو باد كه حذر كنى از حسد، بدرستى كه قابيل حسد برد بر هابيل و او را بكشت». (34)
بنابر آنچه گذشت ابليس دشمنى ناپيداست و كارش فريب و نيرنگ است و مىتواند در همه شؤون آدميزاد تصرف كند همواره در انديشه سرازير كردن وى از قله رفيع انسانيت است. چيزهايى را به او القا مىكند كه اصلى و حقيقتى در آنها نيست. چون هوى و هوس منشا تسلط و استيلاى اوست لذا وى را به پيروى از آن دعوت مىكند. پس بايد راه نفوذ چنين دشمن خطرناكى را بست. براى جلوگيرى از سلطه وى راههايى ارائه شده است. صدرالدين شيرازى «راه چيرگى بر ابليس را در نياشاميدن شراب كشنده دنيا و نپرداختن به خواهشها و شهوات مهلك آن مىداند. وى هوى و هوس را در حكم غذاى ابليس تلقى مىكند وى معتقد است كه دل را بايد به وسيله مخالفتبا خواهشهاى نفس، از تصرف ابليس بيرون آورد و با ذكر الهى آن را - كه جلوهگاه انوار حق و به عبارتى عرش رحمان است - آبادان كرد. پس جنگ ميان ذكر خدا و وسوسه شيطان همانند كشمكش ميان نور و تاريكى و يا شب و روز است و به همين جهت پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله فرموده است: «شيطان در فرزند آدم همچون خون در رگها روان است» پس گذرگاه او را كه شهوت استبايد به گرسنگى تنگ گردانيد، زيرا گرسنگى است كه شهوت را مهار مىكند». (35)
ديگر از راههاى بستن گذرگاه ابليس تسميه (بسمله) و ذكر بسمالله الرحمن الرحيم است. «سلاح ذكر، ذاكر را از شر وسوسههاى فريبنده حفظ مىكند. ذاكر در واقع با گفتن تسميه خود را از زير سلطه ابليس رها ساخته و تحتحمايت و سلطنت رحمن قرار مىدهد و به صفات او متصف مىگردد و از اتصاف به صفات الهى است كه دل صفا مىيابد و بر اثر مواظبتبر ذكر و توجه به روح و باطن ذكر است كه رهايى ممكن مىشود. اين آيه نه تنها باعث آرامش ذاكر مىگردد، بلكه نزول آيه قبل از هر چيز، آرامش بادها، تموج درياها... و هبوط شياطين را از آسمانها... سبب گرديد». (36) وقتى آتش هولناك دوزخ از قدرت ذكر بسمالله گريزان گردد در فرار ابليس كه خود طعمه چنان آتشى است ديگر ترديدى برجاى نمىماند. چنان كه در تاثير آن آمده است «بنده مؤمن چون در حال نزع بسمالله بگويد سكرات مرگ بر او آسان شود و خاك لحد بر او روضه رضوان گردد... و آتش دوزخ از او گريزان بود». و شرط برخوردارى از اين ارزشها صدق نيت است. در آثار حيرتآور تسميه گفتار علىعليهالسلام كه علاوه بر معانى بالا، ديگر خواستهها را در برمىگيرد، چنين است: «بسمالله. .. آرامبخش دلها، داروى دردها، دور كننده پليديها، آسان كننده دشواريها و برطرف كننده غمهاست». (37) ذكر مزبور در صورتى كه از روى اخلاص و نيتباطنى قرائتشود بجز هزيمت لشكر تلبيس ابليس، آثار بيشمارى بر آن مترتب است كه برخى از آنها در قالب الفاظ بدينگونه آمده است: «اى نامى كه به هر جايى قدم زنى و به هر كويى قدم نهى رنگ كس نگيرى و همه را به رنگ خود برآورى... به ديوان ديوان رسيدى لشكر تلبيس ابليس را هزيمت كردى. به ميدان سلطان درآمدى، سر سروران و گردنكشان را به چنبر طاعت آوردى...». (38) هر طاعت و عبادت بدنى مانند تهليل (لااله الا الله) گفتن و تسبيح و نماز و ورد، داراى روح و جسمى است. جسم آن عبارت است از حركات و سكنات محسوس كه بجز خالق، گوشهاى از آن دامن مخلوق را نيز مىگيرد. (اشتراك بين خالق و مخلوق) كه آن را ريا و تظاهر مىنامند. اما روح آن عبارت است از اخلاص كامل و نيتباطنى... پس وقتى قرآن، تشرف به پيشگاه حق را مبتنى بر عمل شايسته ذكر مىكند و عمل شايسته را در عبادت بىشائبه و خالص مىداند (110 / كهف و3 / زمر)، ناظر به عبادتى با آن روح است و عبادت بدنى در واقع پلى استبراى رسيدن به عبادت روحانى و عبور از اين مرحله انسان را به اخلاص باطنى مىرساند». (39) و ثمره عبادت بدنى به تزكيه و تحليه برمىگردد كه اين دو بخش در آيه «قد افلح من تزكى» (اعلى /14) حقا كه فلاح و رستگارى يافت آن كه تزكيه كرد و آيه «وذكر اسم ربه فصلى» (اعلى /15) و به ذكر نام خداى خويش پرداخت و نماز كرد، طرح شده است و آيه «و ثيابك فطهر» و لباس خويش پاكيزه دار (مدثر /4) به تمام عبادات بدنى اشاره دارد; اما تزكيه، پاكى از پليديهاى قواست كه ريشه همه آنها دلبستگى به زرق و برق دنيا و زينتهاى آن است، لذا پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايد: دوستى دنيا سرآغاز و منشا هر خطا و نادرستى است (حب الدنيا راس كل خطيئة) كه در سه اصل حرص، كبر و حسد خلاصه شده است; اما تحليه، عبارت از كسب فضيلتها و معرفتها و خو گرفتن به اخلاق الهى است تا آن كه صفا و شفافيت پيدا كرده صور وجود به تمام و كمال بر شكل واقعى خود مشاهده گردد. و ابوعلى سينا نيز، ترقى آدمى را در صفاى نفس دانسته و مىگويد: «آن را به وسيله دانشها پاك گردان تا كمال يافته و تمامى موجودات را مشاهده نمايى». (40) اكنون كه زمينه آشنايى با جسم و روح و مقصود عبادات فراهم شد، با توجه به فرمايش پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله كه: «لا اله الا الله برترين شعبه ايمان است» و قرآن «ولذكر الله اكبر» (عنكبوت /45) دليل برترى كلمه توحيد بر ديگر اذكار و اعمال شايسته اين است كه در برابر هر عمل خيرى (بجز لااله الا الله) ضدى است كه در كفه مقابل آن قرار دارد; اما ضد توحيد شركت است كه هيچ گاه در يك ترازو گرد نمىآيند همچنان كه وجود و عدم براى يك شخص، در ذات او جمع نمىگردد. پس معتقد به لااله الا الله مشرك نمىتواند باشد و جمع بين آن دو ممكن نيست. صاحب مفاتيحالغيب چنين نتيجهگيرى مىكند: چون براى اين ذكر معادلى وجود ندارد كه بتوان در كفه ديگر ترازو گذارد، لذا چيزى بر او برترى ندارد. پس اگر قرآن، آن را صفت اكبر توصيف مىكند بىدليل نيست و ذكر با اين خصوصيتبىترديد ذكر قلب است نه گردش زبان و قلب چون برترين اعضاست پس ذكر قلب نيز از ديگر اعضا بزرگتر و برتر است». (41) وقتى رسول خداصلى الله عليه وآله ذكر مذكور را برترين گفتار خود و پيامبران پيشين تلقى مىكند و امت را به مداومتبر آن مىخواند در برترى آن نمىتوان ترديد كرد». (42) و تا زمانى كه اعضا بخصوص قلب، زير نفوذ ابليس و جنود او قرار دارد چون اعمال به القا و وسوسه وى شكل مىگيرد، ابليسى است و ما براى اين كه از شر اين دشمن نيرومند رهايى يابيم و بر شركهاى بزرگ هواپرستى غالب آييم، بايد سر به خاك مذلت نهيم و به ذات مقدس پروردگار پناه بريم». (43) و در زير پرچم حكومت «رحمن» قرار گيريم. البته تشخيص اين معنى كه آيا تحت نفوذ ابليس هستيم يا به لطف و توفيق حضرت بارى سر بر آستانش نهادهايم كار آسانى نيست; اما آثار وسوسههاى ابليس را در لحظه غلبه خشم يا زمانى كه درين انديشه هستى كه از خدمت و محبتبه آنان كه در آزار و اذيت تو كوشيدهاند خوددارى كنى، بخوبى مىتوان حس كرد كه بنابر آيه: «و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله» (اعراف /200) بايد از شر او به خدا پناه برى تا از مكر و نيرنگهايش در امان بمانى» و آيه ديگر نشانه تصرف وى را چنين طرح مىكند «در صورتى كه ابليس بخواهد تو را به خاطر خوى و صلتشايسته به بيراهه كشاند «فاستعذ بالله» (فصلت /36) از شر وسوسههاى او به خدا پناه ببر» (44) و در تفسير آيه مذكور به گفتگوى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و ابليس چنين اشاره شده كه آن بزرگوار وى را در نهايت درماندگى و آشتفگى مىبيند، چون دليل آن را جويا مىشود، ابليس سبب آزردگى خود را در چهار چيز ذكر مىكند: يكى، آواز اسب رزمندگان در صحنه پيكار با كافران. دوم، آواز مؤذنان بر ماذنه، سوم، كسب و كارى كه بر طبق دستور شرع و ايمان انجام گيرد. چهارم، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم گفتن بنده مؤمن است. سپس آن بزرگوار مخاطب قرار گرفته ضرورت تجهيزاتى نظير زره، برگستوان، خود، مغفر، خيل و لشكر براى نبرد با دشمن ظاهرى توصيه شده است و در نبرد امتبا دشمن نامرئى نيز تدارك ادواتى متناسب با وى ياد شده است كه بنابر قرآن «اذا قرات القرآن فاستغذ بالله» (نحل /98) زره آنان است و «قل اعوذ برب الناس» (الناس /1) برگستوان آنهاست. در چنين وضعيتى است كه امت در نبرد با دشمن پيروز و از وساوس او ايمن مىشوند». (45) بجز موارد بالا قرائتبرخى از سورههاى قرآن نيز در فرار ابليس تاثير عميق دارند. «ابن عباس مىگويد: در قرآن سورهاى به اندازه سوره «قل يا ايها الكافرون» (كافرون /1) خشم ابليس را برنمىانگيزد، زيرا از سويى اعتراف به توحيد است و از سوى ديگر اظهار انزجار و بيزارى از شرك». (46) در تاييد ارزش تعويذ، مفهوم خبر رسيده از رسول گرامىصلى الله عليه وآله چنين است: «هر معصيتى كه از بنده سرمىزند به تهييج ابليس و ايادى اوست. با ذكر استعاذه ابليس از وى مىرمد و درهاى معاصى بر وى بسته مىشود و رستگارى بنده را از آتش سوزان به دنبال مىآورد كه: اغلقوا ابواب المعاصى بالاستعاذة» (47) چون راههاى ورود قاطع طريق الىالله را بستى و موانع را از سر راه برگرفتى و فتح ابواب كردى، به حريم كبريا داخل شو. يعنى به مقام مقدس اسم اعظم رب انسان كامل پناه ببر و ابليس را از سر صدق رجيم بخوان - روح تكبيرات نماز پناه بردن به ذات احديت و گريزاندن ابليس است كه اگر ابليس را با بلند كردن دست در تكبيرات به دور افكندى و خود او و مظاهر او را رجم كردى آن را از رجم در رمى جمرات در حج كاملتر دان چه اينجا رمى به پشتسر است و آنجا به پيش رو...» (48) بنابر آنچه ياد شد ابليس دشمن و رقيب ديرينه آدم است. دشمنى وى از بهشت آغاز و به دنيا كشيده شد. وى مدام در انديشه فتنهانگيزى است و بيشتر، صاحبان روحهاى ضعيف و عقلهاى بيمار و مستعد در معرض وسوسههاى فريبنده او هستند. وى نظر به اين كه ناپيداست و از موقعيت و امكانات خارقالعادهاى برخوردار است و زمان و موضع تسلط او بر آدميزاد نيز پوشيده است، لذا مىتواند بآسانى آدميان را در خدمت هواها و مقاصد پليد خود درآورد و اخلاق جامعه را به سقوط و انحراف بكشاند. پس نبرد با دشمنى با اين خصوصيات بمراتب دشوارتر از جنگ با دشمنان ظاهرى است از اينجاست كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پيروان را به مقابله با جنگى بزرگتر مىخواند «اعدا عدوك نفسك اللتى بين جنبيك» و قرآن شيوه صيانتبندگان را از چنگ ابليس در اعتصام بحبلالله ذكر مىكند و مىگويد: «آنان كه در حمايت عصمت من باشند، تو را بر ايشان راهى و دستى و تسلطى نيست» (49) و به قول مولوى:
ساحل نفس رها كن به تك دريا رو كاندرين بحر ترا خوف نهنگى نبود
1- شيرازى، صدرالمتالهين، ترجمه مفاتيح الغيب، ترجمه محمد خواجوى، تهران، انتشارات مولى،1363، ص 391.
2- همان، ص 364.
3- پورجوادى، نصرالله، «ابليس دورو» مجله معارف، شماره 1، سال 1364، ص159.
4- همان، ص157.
5- همان، ص159.
6- الجرجانى ابوالمحاسن الحسين بن الحسن، تفسير گازر، تصحيح و تعليق ميرجلالالدين ارموى، ج8، تهران، چاپ رنگين، ص 121.
7- القمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، ج2، به تصحيح سيد طيب موسوى جزايرى، مطبعة النجف،1386 ه . ، ص72.
8- به نقل از كيمياى سعادت، غزالى طوسى، ابوحامد امام محمد، به كوشش حسين خديوجم، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361، ص323.
9- ميبدى، ابوالفضل رشيدالدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام علىاصغر حكمت، تهران، چاپخانه آفتاب،1339، ص 578.
10- تفسير القمى، ج2، ص22.
11- كشف الاسرار و عدة الابرار، ج5، ص 448.
12- همان، ج10، ص612.
13- همان، ج1، ص297. و نيز فروزانفر بديعالزمان، مآخذ و قصص و تمثيلات مثنوى، تهران، نشر اميركبير، 1362، ص 164.
14- مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى، ص 164.
15- كشف الاسرار، ج8، ص528.
16- حجتى، سيد محمدباقر، «ابليس در قرآن و حديث»، مجله نور علم، شماره53-54، 1372، ص109.
17- همان، ص 72-99.
18- عياشى، محمدبن مسعود بن عباس السلمى السمرقندى، تفسير، ج1، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، ص34.
19- همان، ج1، ص40.
20- ابىيعقوب احمدبن، تاريخ يعقوبى، ج1، ترجمه محمدابراهيم آيتى، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص8.
21- النيسابورى، ابواسحاق ابراهيم، قصص الانبياء، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1359، ص77.
22- «ابليس در قرآن و حديث»، ص233.
23- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج8، ص44.
24- ابليس در قرآن و حديث، ص233.
25- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج7، ص10.
26- همان، ج1، ص120.
27- ابن اثير عزالدين على، كامل، ج1، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه علىاكبر علمى، بىتا، ص233; كشف الاسرار و عدةالابرار، همان ماخذ، ج3، ص97-98; مستوفى حمدالله، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1362، ص21-22.
28- قصص الانبياء، ص395.
29- تاريخ يعقوبى، ج1، ص 21.
30- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج2، ص698.
31- به نقل از كيمياى سعادت، ج2، ص 152.
32- كشف الاسرار و عدةالابرار، همان، ج1، ص 730.
33- كاشانى، فتحالله، منهج الصادقين، ج4، به تصحيح علىاكبر غفارى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1364، ص10.
34- عثمان محمودبن، فردوس المرشديه فى اسرار الصمديه، تهران، به كوشش ايرج افشار، 1358، ص 200.
35- تاريخ يعقوبى، ج1، ص 472.
36- فردوس المرشديه فى اسرار الصمديه، ص200.
37- ترجمه مفاتيح الغيب، ص 385.
38- ميبدى ابوالفضل رشيدالدين، تفسير ادبى و عرفانى كشف الاسرار، ملخص حبيبالله آموزگار از 10 جلد، تهران، شركت اقبال،1347، ص449.
39- همان، ص 268، و 434.
40- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج9، ص453.
41- ترجمه مفاتيح الغيب، ص1080.
42- همان، ص1084.
43- همان، ص1036 و 1081.
44- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج1، ص688.
45- امام خمينى، سيد روحالله، سر الصلوة، ترجمه و تصحيح سيد احمد فهرى، تهران، پيام آزادى، 1360، ص 171.
46- منهج الصادقين، ج4، ص 154 و ج8، ص190.
47- كشف الاسرار و عدةالابرار، ج3، ص 830-831 و ج5، ص 445.
48- همان، ج10، ص643.
49- همان، ج6، ص475.